دو - زیست - آن


مسیح مشغول ماهیگیری بود
که دزدکی مرا بوسیدی
که سواحل بکر جنوب را دوره کردیم شانه به شانه
تا افق
آسمان چشمک زد ، چند درجه آغوش گشود
دمپا یی ابری ام هوایی شد
ماسه ها قلقلکم دادند
بلند خندیدی (جانم
خدایااااااااااااااااااااااا شکرت
هیس
نترس، ماهی های این حوالی بی گوش اند
ومرواریدهاشان بی خانمان
دلم صدف خواست،
گوش ماهی
دست دریا را گرفتی، تا بیاوری
ماهی شدی
و من همان حوالی درنا
زدم زیر تمامی آوازهای عاشقانه ء دنیا
حیف آنجا همه کر بودند
حتی تو
حتی
مسیح ، مشغول ماهیگیری بود
تو را هر وقت از آب می گرفت، تازه بودی
و من
برای هردو-تان دست تکان دادم

۵ نظر:

  1. سلام بهار خانم. عکس بالای وبلاگ شما منو به یاد کتاب کمدی الهی دانته انداخت به خصوص به یاد دایره لیمبو و از دیدن این عکس که نشون گر افکار شما برای تعالیه حسابی احساس شعف کردم.
    در ضمن :
    از شعر دو_ زیست _ آن خیلی لذت بردم. فکر کنم از سروده های خودتون باشه. به شما تبریک می گم که این چنین تضاد حقایق رو به من خواننده نشون دادید. بی اغراق میگم که این یه بند از شعر شما حسابی منو تکون داد.
    این بند :
    دست دریا را گرفتی، تا بیاوری
    ماهی شدی
    و من همان حوالی درنا
    زدم زیر تمامی آوازهای عاشقانه ء دنیا
    حیف آنجا همه کر بودند
    حتی تو
    حتی
    مسیح ، مشغول ماهیگیری بود.

    این شعر منو به یاد شاعران سوررئالیست انداخت به خصوص شعر های رابرت دسنوس

    بهترین آرزوها برای شما و به امید اینکه از این دریچه ای که رو به دیگران باز می کنیم به حقیقت گذشته باشیم.
    دوستدار شما اسپید

    پاسخحذف
  2. چه سرودهء غمگين زيبايي
    لذت بردم از اين همه احساس
    و اين تصوير گري ناب
    ممنونم از اشتراكش

    پاسخحذف
  3. سلام بهار جان!لذت بردم!تلفیق ماهی و آب و گاهی مرگ...
    به منم سر بزن!همون مشی جون هستم

    پاسخحذف
  4. نویسنده یا ادیب نیستم،
    ولی فضا سازی نوشته ات را دوست داشتم،
    خاص و گیرا...
    ممنون از حضورت در گودریدز.
    در وبلاگم منتظرت هستم.

    پاسخحذف
  5. گو این که کامنت های پیشین هم مکرر گفتند، من هم مکرر می کنم که تصویر سازی خیلی خوبی داشت این نوشته. و جسارت در هم-نشاندن کلمات. و عنوانش زیرکانه ست.
    باری به هر حال من در درک شعر نو پا هستم و تازه کار نیز هم!

    پاسخحذف