مستندات یک سنگسار



میم " من"را که بگیری، معجزه می شود
نون اش را
یتیم!
بر چسب سیمانی بر لبان آن منی خشکید، که چند خراش آنسو تر کبودی ها را زیر گنبد قصه پنهان میکرد
و
یکروز
در
میان
زکام میگرفت.
و کام میداد.
به کسی نگو،
در آینه دیدم ،چشمانش را کشیده بود سیاه، همچون همان گربه ای که خاله زنک خانم
دم حجله ،کشت و برد و خیرات کرد..
میم " ما" را که بگیری
کور می شود
الف اش را
آبستن!
خروسخوان، هیجانش از هوش رفت.
و مرد آن قدر دوید تا حک شد بر تابلو نام کوچه
عاقبت
با سنگسار آن زن بود که:
تولید مثل منقرض شد
مرد اسطوره ماند
الف " او " را که بگیری
اشک میشود
واوش ، همچنان ادامه دارد
و
و
و

دو - زیست - آن


مسیح مشغول ماهیگیری بود
که دزدکی مرا بوسیدی
که سواحل بکر جنوب را دوره کردیم شانه به شانه
تا افق
آسمان چشمک زد ، چند درجه آغوش گشود
دمپا یی ابری ام هوایی شد
ماسه ها قلقلکم دادند
بلند خندیدی (جانم
خدایااااااااااااااااااااااا شکرت
هیس
نترس، ماهی های این حوالی بی گوش اند
ومرواریدهاشان بی خانمان
دلم صدف خواست،
گوش ماهی
دست دریا را گرفتی، تا بیاوری
ماهی شدی
و من همان حوالی درنا
زدم زیر تمامی آوازهای عاشقانه ء دنیا
حیف آنجا همه کر بودند
حتی تو
حتی
مسیح ، مشغول ماهیگیری بود
تو را هر وقت از آب می گرفت، تازه بودی
و من
برای هردو-تان دست تکان دادم