هولوکاستی برای من درشماره سی و سه روستایی کوچک

سر کلاس بودیم


معلم گفت:

شنیده ام

در کلاس یک خوکِ جود داریم

هول کردم ، گفت :

می خواهم نشانتان دهم

که یک خوکِ جود

چقدر سگ جان است

چوبش را در آورد

از کشوی میزش

زَد و زَد

دردش را یادم نیست

بچه ها را

اما

دوستانم، بودند

که

می خندند و می خندند

****

لیم لیفشین

ترجمه : باهار افسری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر