زیر سیگاری ...ترجمه شعری از ریموند کارور

زیر سیگاری

" می توانی درباره زیر سیگاری داستان بنویسی
مثلا ، در مورد مردی و
زنی ، اما زن و مرد
همیشه دو قطب داستان تواند.
قطب شمال و قطب جنوب
همه داستان ها این دو قطب را دارند
او و او "
آنتوان چخوف

تنها سر میز آشپز خانه ئ یک دوست
تا ساعتی دیگر تنها، و بعد
دوست بازمی گردد . بیرون، باران می بارد
باران می آید مثل سر سوزن ، آب می کند
برف هفته پیش را ، سیگار می کشند و از زیر سیگاری استفاده می کنند.....شاید
یکی از آنها تنها سیگارمی کشد....مرد ، بی
خیال ، به هر حال زیر سیگاری پر می شود از
خاکستر و سیگار.
هر آن که بزند زیر گریه زن.
که التماسش کند ، گرچه مغرور است
در زندگی هیچگاه هیچ چیز نخواسته از کسی .
مرد می داند چه پیش می آید. نشانه ها را ،
لکنت را، از صداش می فهمد ، آندم که انگشتانش را
به سوی گردن آویزش می برد ، آویزی یادگار مادرش.
صندلی را کنار می کشد ، بلند می شود ، میرود
کنار پنجره ....کاش فردا بود و
او در بازی ، کاش بیرون قدم می زد
چتری در .....دست....بر سبیلش کشید
و آرزو می کرد هر جایی بود غیر از این جا ، اما
چاره ای نداشت ، محض رضای همه باید خوب به نظر می رسید همیشه
خدا می دانست ، نمی خواست که همه چیز پیش برود
این چنین ،حالا یا مردن یا ماندن ، حرکتی اشتباه
و منتظر اینکه گورش را گم کند دوست
آرام نفس می کشید زن، به او می نگریست
چیزی نمی گفت ، می دانست ، گمان می کرد
می داند ، کار به کجا می کشد ، دست هایش را

گذاشت روی چشم هاش ، جلو آمد و سرش
میان دو دستش، همین کار را کرده بود
پیش از آن، اما نمی دانست چه طور بِرآشوبد اورا
مرد رویش را برگرداند دندانش را
سایید با دست ، سیگاری آتش زد ، کبریت را
تکان داد ، دقیقه ای دیگر کنار پنجره ایستاد.
سپس برگشت سمت میز و نشست
با آه کبریت را انداخت توی زیر سیگاری
زن دستش را جلو آورد ، گذاشت
بگیردش، چرا که نه ؟ چه ایرادی داشت؟
بگذارد او .تصمیمش را گرفت . انگشتانش را زن
بوسه باران کرد ، اشکهاش روی دستِ مرد می چکید.
دستش را برد سمت سیگارش و به او می نگرد
مردی با نگاهی بی اعتنا انگار
به ابر ، به درخت ، به مزرعه جو غروبگاه
چشمانش را باریک در مصاف دود
منتظر بند آمدن گریه زن بود
سیگار را می تکاند در زیر سیگاری
گهگاه
****
ترجمه : باهار افسری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر